ربی

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

ربی

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

مداحی پاپ

 

 

 

مداحی پاپ

محمد صمدی

 

 

اشاره:

مجالسی که در تعزیت مصائب آل‌الله و تکریم اهل بیت علیهم‌السلام برگزار می‌شود: از مغتنم‌ترین فرصتهای تبلیغی و ارشادی و فرهنگ‌ساز جامعة دینی ماست، که با توجه به پشتوانة اصیل و ریشه‌دار سنتی ـ‌ و به‌ویژه ـ‌ خودجوش مردمی، می‌تواند در سطح کلان اثرگذار بوده و به مؤثرترین تجل‍ّی عبادات جمعی و گسترش سن‍ّت امر به معروف و نهی از منکر، در جهان تشیع مبدل شود.
بالتبع هر‌گونه انحرافی در این زمینه نیز می‌تواند به همین میزان حساس و مهم فرض و دیده شود. چندی پیش «حسینیه یا خانقاه» را در صفحات مجله دیدید و موضع‌گیری‌های متعدد ـ و متأسفانه فعلاً شفاهی‌ ـ و اعلام‌نظرهای گوناگونی را در پی داشت. «تقابل شور و شعور» فراخوان دیگری در همین راستاست و دستی که در انتظار یاری ـ‌ مکتوب ـ‌ اهالی قلم و اهل تحقیق و دغدغة فرهنگی در این زمینه، دراز شده است.

***
از روزی که رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم فرمود: «از قتل حسین علیه‌السلام حرارتی در دلهای مؤمنان ایجاد می‌شود که هیچ‌گاه سرد نخواهد شد»، تمام محر‌ّمها و عاشوراها شاهدند که این روایت از زبان حق صادر شده و این خود محکم‌ترین سند این روایت است.
حقیقت این است که هر مصیبتی را نسیانی است و هر مصیبت‌زده‌ای را آرامشی، غیر از مصیبت حسین علیه‌السلام که اعظم المصائب است. یکی ـ و تأکید می‌کنیم تنها یکی ـ از مظاهر و تجلیات این مصیبت در عالم ارض، مجالس حسینی است که به وسیله دوستداران و شیعیان آن حضرت برگزار می‌شود و از آنجا که شمس جمال و کمال آن حضرات هر روز پرفروغ‌تر و نورانی‌تر از پیش می‌تابد، این روزها شاهدیم که نسل سو‌م انقلاب به هیئتها و مجالس اهل بیت علیهم‌السلام بیش از پیش توجه می‌کنند. در همین وهله اول باید گفت که شکراین نعمت از دست و زبان احدی برنمی‌آید و این جز موهبتی دیگر از مواهب حضرت ارحم الراحمین به این کشور نیست.
تجمع جوانان حول محور اهل بیت ‌علیهم‌السلام و یا لااقل به بهانه آن حضرات، نعمتی است که فقط وقتی خدای نکرده از دست برود متوجه عظمت و مبارکی آن می‌شویم.
در این میان نقش مد‌ّاحان به عنوان گردانندگان بخش مهمی از این مجالس باید بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد.
در حقیقت، محوری بودن شخصیت مداح در بین عام‍ّه هیئتیها در شرایطی که منبرهای سخنرانی ما ـ جز در مواردی معدود ـ با سلیقه جوانان امروز سازگاری ندارد، بیشتر به این اهمیت دامن می‌‌ز‍‌ند.
بنابراین در این روزگار، مداحی شاخصه و نماد مجالس و محافل اهل بیت علیهم‌السلام است.
این نوشتار می‌کوشد در حد وسع و توانایی نویسنده و حوصله مخاطب، به آسیبهای وارد آمده بر مداحیهای جدید که این روزها بسیار باب شده، بپردازد. توضیح اینکه مطمئنا‌ً منظور ما از «مداح» همة برادرانی که از سر اخلاص و ادب سر بر آستان مبارک آل‌ا... علیهم‌السلام نهاده‌‌‌اند و به لباس نوکری این خاندان ملب‍ّس شده‌‌اند، نیست که خاک پای آنان سرمة چشمان ماست، منظور ما همانهاست که می‌دانیم و می‌دانید.
---------------------------------------------------------------------------
آسیبهای وارد آمده بر مداحی امروز را می‌توان از سه دیدگاه مورد بررسی قرار داد. ابتدا از منظر فرم و قالب، سپس از منظر محتوا و مطالب و سپس آسیبهایی که شخصیت مداحان امروز را تهدید می‌کند.

الف) آسیب‌شناسی مداحی امروز از منظر فرم و قالب:

1) توجه بیش از حد به قالب و ظاهر مداحی:
در گذشته مداحان، مضامین و محتواهای عالی و بلند را در قالب اشعار و نوحه‌ها و سبکهای مناسب در اعماق جان شنوندگان می‌نشاندند و تمام هنر مداح در این بود که آن مطالب را با تأثیرگذارترین شکل ممکن به مخاطب تحویل دهد.
امروزه اما قرار است تا در قالب فلان سبک و فلان نوحه و فلان نغمه، محتوایی نه چندان عالی به گوش شنونده برسد و بین این دو روش فرسنگها فاصله است.

2) استفاده از سبکهای مبتذل، تقلیدی و نچسب:
یکی از مشکلات جدی مداحیهای جدید رواج بی‌حد و حصر آهنگها و سبکهایی است که هیچ هماهنگی و قرابت و نسبتی با فرهنگ اهل‌ بیت علیهم‌السلام و مجالس آنها ندارد. تا جایی که متأسفانه بعضی از آهنگهای مورد استفاده مداحان کپی برابر با اصل موسیقیهایی است که شنیدن آن حرام قطعی است.
استفاده از این آهنگها، جدای از اینکه دون‌ شأن حضرات اولیا ء و مجالس آنان است، وقتی برای مخاطبی خوانده شود که قبلا‌ً ولو یک بار این آهنگ را شنیده باشد، تداعی ذهنی نامطلوبی خواهد داشت.
در گذشته نواها و نغمات استفاده شده در تعزیه ایرانی آن‌قدر دارای غنای موسیقایی بود، که به نظر بعضی صاحب‌نظران موسیقی، ضامن حفظ موسیقی ایرانی بوده است. (مقاله استاد ابوالحسن خان صبا، نوشته شده در سال 1335 شمسی) و حتی نقل می‌شود که بعضی بزرگان موسیقی ایران از جمله ابوالحسن اقبال‌السلطان برای یادگیری و درس‌آموزی در مجالس تعزیه حضور می‌یافته‌اند (به نقل از استاد موسی معروفی)
ترجیح می‌دهیم قضیه را به همین جا ختم کنیم و نپرسیم که جواب مستمعان مؤمنی را که می‌پرسند بعضی آقایان مداح این سبکها ـ را از کجا یاد گرفته‌اند چه باید داد؟ مطمئناً اینجا دیگر نمی‌توان گفت: این هم عنایت ارباب بوده.!

3) رواج نوحه محوری و شور محوری و کم‌رنگ ‌شدن روضه‌خوانی:
کسانی که تجربه مداحی دارند می‌دانند که خواندن نوحه اعم از زمینه، ریز، واحد و یا شور به مراتب آسان‌تر از خواندن مصیبت و روضه است. در حقیقت پختگی و هنر و روحیات یک مداح هنگام خواندن روضه خود را نشان می‌دهد.
این روزها به نظر می‌رسد بسیاری از مداحان جوان برای میان‌بر رفتن این راه، از خواندن روضه و مصیبت گریزانند و ترجیح می‌دهند قسمت اعظم مجلس خود را با نوحه پر کنند.
یکی دیگر از دلایل این امر، قابلیتهای زیاد نوحه برای تنوع‌سازی و جوش و هیجان و تحرک بیشتر آن برای جوانان است. البته بعضی مداحان عنوان می‌کنند که نه خودشان و نه مستمعشان ـ که احتمالا‌ً بسیار آماده و کنایه‌فهم است ـ تاب شنیدن روضه و مقتل را ندارند و آنها هم به همین دلیل نوحه می‌خوانند. بگذریم که در نوحه‌ها گاهی مطالبی خوانده می‌شود که در هیچ مقتل مکشوفی به این صراحت و با این بی‌پرده‌گی گفته نشده است!

ب) آسیب‌شناسی مداحی امروز از منظر محتوا و مطالب:

1) خواندن روضه‌های دروغ و بی‌پایه:
این معضل از قدیم همواره گریبانگیر بخشی از جامعه مداحان بوده و در حقیقت میدانی بزرگ برای آزمایش تقوای مداح به حساب می‌آید. انتخاب اینکه شما با یک کلمه دروغ، مجلسی را سرتا پا اشک و داد و فریاد کنید یا اینکه مقتل را راست و مستند بخوانید و حتی اگر یک قطره اشک از چشم کسی نریزد و شما صرفا‌ً به وظیفه‌تان عمل کرده باشید، امتحانی است بسیار بزرگ.
نقل است که شخصی در خواب دید که نسبت به حضرت اباعبدالله علیهم‌السلام بی‌ادبی و جسارت کرده است. فردا صبح پیش یکی از علما ء بزرگ آن دوره رفت و جریان خواب را نقل کرد. آن عالم با اندکی تأم‍ّل فرمود: شما روضه‌خوان هستید؟ مرد گفت: بله. ‌آن عالم بزرگوار فرمود: دیگر روضه دروغ نخوانید.
صورت برزخی و مثالی بعضی مطالب و روضه‌های دروغ و جعلی، همان‌ است که آن شخص در خواب دیده بود. آشنا نبودن مداح با تاریخ و مقاتل معتبر و مشهور، باعث می‌شود که در خواندن روضه به ذکر وقایع مجعول و بی‌پایه پناه ببرد و بسیاری اوقات به بهانه «زبان حال» گفتن، چیزهایی بگوید که موجب وهن و کسر شأن حضرات ائمه ‌علیهم‌السلام شود.
کلام آن حضرات و نحوه برخورد و سلوک ایشان در هنگام مصیبت دیدن، اضطرار، غم، خشم، شادی و... بسیار بسیار ظریف‌تر و دقیق‌تر از آن است که ما و امثال ما بتوانیم در چهارچوب زبان حال به جای آن بزرگواران حرف بزنیم. چون در هر صورت زبان حال نیز اثر خود را در ذهن شنونده می‌گذارد و حتی اگر بداند اینها واقعیات و مسل‍ّمات تاریخی نیست و ساخته ذهن مداح است، بالاخره به مرور زمان در شکل‌گیری فضای ذهنی او نسبت به اولیای دین و قیام و نهضت عاشورا بسیار تأثیرگذار است.
و این‌گونه است که ابعاد حماسی شخصیتی بزرگوار مانند حضرت عقیله بنی‌هاشم زینب کبری سلام‌الله علیها، کم‌کم از روضه‌ها و مراثی حذف می‌شود؛ زیرا مداحی که زبان حال می‌خواند، هیچ‌گاه درنمی‌یابد که چگونه می‌توان در عین زن بودن و سر تا پا عاطفه بودن، چگونه می‌توان در عین مصیبت کشیدن و در زنجیر دشمن اسیر شدن، باز این همه بزرگ و حماسی و عزیزالنفس بود. در نتیجه در قالب زبان حال و روضه‌های جعلی و ساختگی، این شخصیت بزرگوار را همچون یک زن معمولی مصیبت‌دیده معرفی می‌کند.
بدبختی بزرگ دیگر این است که مداح معمولاً در تکرار زبان حال، دیگر اشاره‌ای به زبان حال بودن مطالب ندارد و آن را نیز هم‌ردیف روضه‌ها و واقعیات تاریخی مطرح می‌کند و با این روش بسیاری از این زبان حالها که ساخته و پرداخته ذهن مداح است، کم‌کم به صورت یک باور عمومی و جزئی از تاریخ عاشورا به حساب می‌آید.

2) استفاده از اشعار نامناسب
یکی از خصوصیات و لوازم مداح شدن در گذشته آشنایی با ادبیات، شناخت شعر و تسل‍ّط بر نحوه اجرای اشعار مختلف بوده است. امروزه اما بعضی مداحان جوان این نیاز را در خود احساس نمی‌کنند و با پیاده کردن اشعار از روی نوار و CD بر کاغذ و دوباره‌خوانی آنها، دیگر حتی نگاهشان به دیوانها و مجموعه‌های شعر نمی‌افتد.
یکی از توصیه‌های مهم رهبر معظم انقلاب به مداحان اهمیت دادن به شعر و نخواندن اشعار سبک و ضعیف در مجالس است، حتی اگر آن شعر ضعیف با اخلاص و حالی خوش سروده شده باشد. متأسفانه جز تعدادی معدود از مداحان که اغلب از پیر غلامان این آستان مقدس هستند، بقیه توجه شایسته‌ای به رهنمود ایشان نکردند.
در طول تاریخ نیز شاهدیم که شعر شعرایی مانند کمیت و دعبل و سید حمیری و... به لحاظ ادبی و قو‌ّت شعر در جایگاه رفیعی قرار داشته و جز ء اشعار محکم و فخیم زمان خود محسوب می‌شده‌اند.
عقل انسان نیز تأیید می‌کند که انسان برای مدح بهترین شخصیتهای عالم باید از بهترین ابزار و وسایل استفاده کند که یکی از این ابزار و وسایل شعر است.
امروزه در هیئتها، بسیاری از چیزهایی که به‌ عنوان شعر، مخصوصاً در قالب نوحه و شور خوانده می‌‌شود، حتی فاقد وزن و ردیف و قافیه صحیح است. نکته مهم دیگر رواج ادبیات عرفانی و غنایی ایران در هیئتهای مذهبی، طی سالهای اخیر است.
به این روند توجه کنید:
مداح، نام رابطه خود و مستمع با اهل بیت علیهم‌السلام را، عشق می‌گذارد و چون در حافظه تاریخی این ملت، عشق با ادبیات عرفانی و غنایی شناخته می‌شود، به سراغ آن اشعار می‌رود و صحبت از خال و لب و گیسو و قد و قامت به‌میان می‌آورد، بی‌آنکه متوجه باشد که در آن ادبیات این الفاظ نشانه‌ای بودند برای بیان معانی عرفانی.
رواج این کار حتی گاهی باعث توهین به ساحت مقدس اولیا ء علیهم‌السلام می‌شود. آن‌قدر روی این اشعار تأکید می‌شود که در نهایت تصویر ابوالفضائل کربلا، جناب عباس علیه‌‌‌السلام، از آن کوه کرامات و بزرگواریها تبدیل می‌شود به یک جوان رعنا و رشید و زیبا‌صورت و زیبا‌چشم و البته غیور و همیشه غضبناک.
و خدا می‌داند بسیار پیش آمده که بعضی اشعار و حرفها در مورد شخصیتهایی مثل ناموس عالم خلقت حضرت زهرای مرضیه سلام‌‌الله علیها و یا حضرت رقیه سلام‌الله علیها از زبان مداح بیرون آمده که عرق شرم بر پیشانی کسانی نشانده که ذره‌ای و فقط ذره‌ای از حرمت و عظمت این بزرگواران را درک کرده‌‌اند.

3) استفاده از گویش کوچه بازاری و لهجه اهل باطل:
ظاهراً این به عنوان یک ارزش در بین مداحان مطرح شده که مداح باید داش‌مشدی‌گری و لوطی‌گری را در حد اعلای آن رعایت کند. این امر وقتی بیشتر به چشم می‌آید که شما خارج از یک مجلس با شخصی از طیف مداحان برخورد داشته باشید. از مشخصات این نوع ادبیات استفاده از الفاظ سخیفی است که به هیچ‌وجه در شأن زبانی نیست که به ذکر حضرات ائمه علیهم‌السلام گویاست.
حتی کلفت‌ کردن صدا نیز به تبعیت از همین فرهنگ و گویش در بین بسیاری از مداحان نوجوان و جوان باب شده است و حال آنکه این ادبیات هیچ‌گاه در بین بزرگان دینی ما و علما ء سلف، سابقه و رواج نداشته و هر چه بوده ادب و وقار و طمأنینه بوده.

4)‌ فاش خواندن مصیبت:
یکی دیگر از آسیبهای محتوایی مداحی امروز این است که مداح وقتی هم چند دقیقه محدود به روضه‌خوانی می‌پردازد، روضه را اصطلاحا‌ً مکشوفه می‌خواند. این امر شاید به این دلیل باشد که بر فن و هنر مرثیه‌خوانی مسل‍ّط نیست.
یک استاد صاحبدل و دل‌سوخته می‌تواند حتی با نقل مقدمات یک روضه، مانند وداع حضرت علی‌اکبر علیه‌‌السلام با اهل حرم و مطالبی شبیه این، مجلس را به اوج احساس برساند و به اصطلاح از مجلس اشک بگیرد و ممکن است کس دیگری برای گریاندن مستمع در همین روضه به فجیع‌ترین حالت ممکن حتی مقصود مقتل را از اصطلاح «اربا‌ً اربا‌ً» هم تشریح کند.
هنوز بازار نوار یکی از مداحان عزیز گرم است که شعر آتشین و سنگین: «او می‌دوید و من می‌دویدم...‌» را همراه با گروه ارکستر اجرا کرده، شعری که در سال فقط یک‌بار آن هم در ظهر عاشورا اگر حال مجلسی اقتضا ء کرد می‌شود یکی دو بیتش را خواند و دیگر هیچ نخواند.
واقعا‌ً اگر ما اعتقاد داشته باشیم حضرت صاحب‌الامر علیه‌السلام در مجالس ما حاضر و ناظر هستند باز هم مجالس ما و مداحی ما همین وضع را خواهد داشت؟

5) محو شدن برخی سنتهای پسندیده:
در گذشته بین جامعه مداحان بعضی سنتهای پسندیده رواج داشته از جمله خواندن قصاید پندآموز و یا خواندن متن یک روایت همراه با ترجمه و توضیح مختصر که برای آماده‌تر شدن دلها و ایجاد یقظه و تن‍ّبه در مستمع، بسیار مفید بود.
در بعضی مواقع نیز مجلس با مناجات آغاز می‌شده و به قول یکی از منبریان قدیمی تهران، اول خودشان را کیسه می‌کشیدند بعد برای امام حسین علیه‌السلام گریه می‌کردند.
این روزها به نظر می‌رسد که در بین مداحان جوان و امروزی این سنتهای نیکو در حال از بین رفتن است.

6) فراموش شدن ماهیت حقیقی و ناب عزاداری:
برای درک بهتر این موضوع کافی‌ست سری به بهشت زهرا بزنید و بر سر قبر کسی که تازه به خاک سپرده شده و اطرافیان او بر سر مزارش نشسته‌اند بروید و گریه و عزاداری آنها را مقایسه کنید با انواع و اقسام مدلهای سینه‌زنی پاپ و راک و... که این روزها مد شده و به کلی خالی از روح و باطن هستند.
و حالات مصیبت‌زده‌ها را مقایسه کنید با حالت مداحی که در اوج مصیبت خواندن به تنظیم نبودن صدای میکروفن اعتراض می‌کند.

7) عدم توجه به مسائل اجتماعی روز:
در حقیقت ترویج و اشاعه دین فردگرایانه یکی از آفات مهم بعضی از محافل دینی امروز ماست. بی‌توجهی نسبت به مسائلی مانند فقر، فساد، فقدان عدالت اجتماعی، تبعیض و... در بعضی مجالس مذهبی، آفتی است که در صورت بی‌توجهی، نوع دین‌ورزی جوانان را کاملاً دچار تحریف خواهد کرد و جوانان هیئتی ما به سوی صوفی‌گری و عزلت‌گزینی کشیده خواهند شد. در زمان جنگ مملکت ما نیاز به رزمنده پرشور و عاشق داشت. هیئتهای آن روز نیاز آن روز را به درستی درک کردند و از همین مساجد و هیئتها و روضه‌ها بود که بسیجیان عازم جبهه می‌شدند.

8) پرداختن به آنچه مستمع بیشتر می‌پسندد به جای آنچه باید بشنود:
تمایل مخاطب عام، بیشتر به سمت مطالبی است که در جهت تأیید و امید بخشیدن به او و مطابق ذوق و سلیقه او باشد نه در جهت اعتراض و اصلاح و فرهنگ‌سازی.
و مداح باید خود را از این آفت بر حذر دارد.
نمونه‌های بسیاری از این تعامل را این روزها می‌بینیم که مداح طبق خواست و سلیقه صاحب هیئت یا جو‌ّ حاکم بر یک هیئت خاص می‌خواند و مورد مقبولیت و تأیید آن جمع قرار می‌گیرد. یعنی مداح دنباله‌روی مستمع می‌شود.
مثلا‌ً خود مداح مقید به نماز اول وقت است ولی وقتی در یک جو‌ّ خاص که به عزاداری بیش از نماز اهمیت می‌دهند قرار می‌گیرد، نه خود نماز اول وقت می‌خواند و نه دیگران را امر به معروف می‌کند.
بعضی از مداحان با‌تقوا که شاهد اعمال خلاف شرع و شئونات اسلامی در بعضی هیئتها هستند، از ترس گریز مخاطبشان از یک تذکر عادی و دوستانه نیز ابا دارند و ترجیح می‌دهند همه چیز را به امام حسین علیه‌السلام بسپارند.

9) طبقه‌بندی مستمعان
از رسومات بسیار ناپسند این روزگار در باب مداحی، تبعیض و تقسیم‌‌‌بندی مستمعان به محرم و نامحرم(!) و عمومی و خصوصی است آن هم در مجالس عمومی.
مداح بعضی حرفها را می‌گذارد برای وقتی که نامحرمی در مجلس نباشد و همه به‌اصطلاح، اهل حال باشند و این مطلب را هم پشت میکروفن و در جلوی همه خلق‌الله و با افتخار می‌گوید. و من مستمع بی‌حال نامحرم تازه‌وارد ناشی فکر می‌کنم، با امام حسین، و دم و دستگاه حضرتش نامحرم هستم و این غصه مجال این فکر را به من نمی‌دهد که وقتی حضرت صاحب‌الزمان علیه‌السلام لیاقت تشرف به مجلس اباعبداالله را به تو مرحمت فرمودند و تو را قابل حضور ـ فقط حضور خشک و خالی‌ ـ در این مجالس دانسته‌اند، مداح و بزرگ‌تر از مداح کیست که تو را شهروند درجه 2 و 3 آرمان‌شهر امام حسین علیه‌‌السلام بداند و خود و هم‌مسلکانش را شهروند درجه 1؟

10) عرفی‌گرایی:
به معنی شکستن وجه قدسی و ملکوتی اولیای دین است. در هنگام خواندن مدح و مرثیه، مداح ممکن است در دو دام بیفتد.
دام اول: اسطوره‌سازی
یعنی مداح شخصیت اولیای دین را همتراز شخصیتهای اسطوره‌ای قرار می‌دهد و تنها بر یکی از وجوه شخصیتی اولیا تأکید می‌کند به‌گونه‌ای که مثلا‌ً حضرت امیر‌‌المؤمنین صلوات‌الله‌علیه در حد پهلوان پهلوانان عالم نمود پیدا می‌کند و وجوه دیگر شخصیت ایشان مورد غفلت قرار می‌گیرد.
در حقیقت مداح به دنبال جنبه‌هایی می‌گردد که در خود به آنها بیشتر علاقه دارد و در نتیجه مداحان جوان، امیرالمؤمنین علیه‌السلام را همان پهلوان با‌قدرت مافوق بشر ترسیم می‌کنند و حضرت عباس‌علیه‌السلام را نیز به همراه کمی چاشنی جمال و زیبایی همین‌طور، و امام حسین‌علیه‌السلام می‌شود مظلومیت محض، نه حماسه‌ای، نه صلابت و هیبتی، نه خطابه و سیاست و حکمتی...
دام دوم: هم‌ذات‌پنداری با شخصیتهای دینی
مداح خود را به جای اولیای دین قرار داده و سپس تشخیص می‌دهد که اگر من به جای او باشم در آن لحظه چه حرکتی انجام می‌دهم؟ و این می‌شود زبان حال! فارغ از اینکه نگاه آنها به عالم به اندازه طول و عرض این عالم با نگاه ما به این عالم و اتفاقاتش متفاوت است.

11) اظهارنظر پیرامون مسائلی که دربارة آنها تخصص ندارد.
از آسیبهای جدی مجامع و محافل مذهبی امروز ما، این است که علاقه جوانان به مداحان باعث شده تا مداحان خود را در جایگاه وعظ و افتا ء و دستگیری از خلق ببینند و اگر صلاحیت و دانش این کار را داشتند چقدر خوب بود.
بعضی از مداحان امروز، هم منبری‌اند هم خطیب، هم استاد اخلاق و سیر و سلوک، هم مرجع تقلید، هم کارشناس و تحلیل‌گر مسائل سیاسی و اقتصادی و علمی و نظامی و... و هم روضه‌خوان!
به عنوان نمونه بارها شنیده‌ایم که بعضی آقایان در مجالس مولودی این‌چنین افاضه فرموده‌‌اند که:
هر چه بیشتر کف بزنید حضرت زهرا سلام‌الله علیها شادتر می‌شوند.
حضرت زهرا سلام‌الله علیها از سر همه تقصیرات و اسائه ادبهای ما بگذرد که اگر چنین شود خدا هم می‌گذرد.

ج) آسیبهایی که شخصیت مداحان را تهدید می‌کند:

1) غفلت از تهذیب نفس:
متأسفانه گاهی دیده می‌شود که چون مداح خود را برخوردار از نعمت ارتباط روحی با حضرات ائمه علیهم‌السلام می‌بیند، نسبت به تهذیب نفس و رعایت و تمرین تقوا، غفلت می‌ورزد. فراموش نکنیم که آن حضرات با بیانهای مختلف و در روایات متعدد، فرموده‌اند: «دوست ما نیست مگر کسی که ترک حرام و ایتان واجب داشته باشد»
اثرات سو ء آلوده بودن مداح به بعضی رذایل، به مراتب بیشتر از آلودگی دیگران است. زیرا در نظر عوام مردم، مداح نماینده و تابلوی دستگاه سید‌الشهدا علیه‌السلام به حساب می‌آید و توقع مردم از این قشر توقع دیگری است.
یک برخورد نامناسب ممکن است پای جوانی را لااقل تا مدتها از این مجالس سراپا نعمت و برکت و مغفرت کوتاه کند که این خود گناه بسیار بزرگ دیگری است.
یادمان باشد عزیزترین نوکران در آستان حضرت اباعبدالله علیه‌‌السلام، متواضع‌ترین، مهربان‌ترین، باتقواترین و بااخلاص‌ترین نوکران هستند نه خوش‌صداترین و پرجوش و خروش‌ترین و معروف‌ترین.

2) مرید‌بازی و نوچه‌پروری:
شاید دلیل رواج این آفت این باشد که مداح به دلیل نداشتن هنر مجلس‌گردانی و ارتباط با هر نوع مخاطب، فقط در شرایطی خاص و با حضور عده‌ای خاص می‌تواند خوب بخواند و گرمی مجلس او وابسته به حضور همین اشخاص و شنوندگان حرفه‌ای است. گریه‌کن حرفه‌ای، سینه‌زن حرفه‌ای، کنایه‌فهم حرفه‌ای‌ و...
و در هر صورت این هم یکی از نتایج غفلت از تهذیب‌ نفس است.
خدا رحمت کند حضرت امام را که برقی از نور محمد و آل محمدعلیهم‌السلام بود در آینه زمان ما.
نقل شده که ایشان اجازه نمی‌دادند هیچ‌کس اعم از شاگرد و مرید و طلبه و... پشت ‌سرش راه برود. می‌ایستاد تا همه رد شوند و دوباره تنها و به دور از هیاهو و تشریفات از کوچه عبور می‌کردند.

3) عدم ارتباط با علما ء و روحانیت:
مداح و غیر مداح اگر با روحانیت و علمای ربانی ارتباط نداشته باشند، در معرض سقوط قرار دارند و فرقی بین بی‌سواد و روشنفکر آنها نیست. نتیجه عدم ارتباط با روحانیت و علمای عامل دین، باز شدن پای انواع و اقسام بدعتها در مجالس حسینی است.
امام حسین منهای تقوا، امام حسین منهای انجام وظایف اجتماعی و در یک کلام امام حسین منهای دین، از اثرات سو ء این جدایی است.
البته در این میان بعضی طلاب و روحانیان و اهل علم نیز بی‌تقصیر نیستند. چرا که زمانی عمود خیمه مجالس حسینی علما بودند و امروز حاشیه‌نشین و سخنران قبل از مداحی شده‌اند.
زمانی در همین مملکت مجتهدان جامع‌الشرایط ما هم منبری بودند و هم روضه‌خوان. و مگر شیاطین انس و جن می‌توانستند به این راحتی در چنان مجالسی رخنه کنند؟

منبع:سایت سوره مهر

 

 

                    سید مهدی شجاعی

زندگینامه: سید مهدی شجاعی در شهریورماه 1339 در تهران به دنیا آمد. در سال 1356 پس از اخذ دیپلم ریاضی وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شد و در رشته ادبیات دراماتیک به تحصیل پرداخت. همزمان وارد دانشگاه حقوق دانشگاه تهران شد و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرک کارشناسی، آن را رها کرد و به‌طور جدی کار نوشتن در قالبهای مختلف ادبی را ادامه داد.
حوالی سالهای 58 و 59 یعنی حدود بیست سالگی اولین آثار او چه در مطبوعات و چه در قالب کتاب منتشر شد. حدود هشت سال مسئولیت صفحات فرهنگی و هنری روزنامه جمهوری اسلامی و سردبیری ماهنامه صحیفه را به عهده داشت. سالهای متمادی نیز سردبیری مجله رشد جوان را به عهده داشت و همزمان در سمت مدیر انتشارات برگ و انتشار حدود سیصد کتاب از نویسندگان و هنرمندان و محققان کشور همت گماشت. مسئولیت داوری چند دوره از جشنواره فیلم فجر و جشنواره تئاتر فجر و جشنواره فیلم کودک و نوجوان و جشنواره مطبوعات از فعالیتهای هنری و فرهنگی او طی سالهای 65 تا 75 به شمار می‌رود.
او اگرچه رشته تحصیلی‌اش ادبیات نمایشی بوده و چند نمایشنامه هم به دست چاپ سپرده، اما بیشتر بر روی داستان‌نویسی متمرکز شده و مجموعه‌های متعددی از داستانهای کوتاه و بلند را به کاروان تاریخ ادبیات ایران، هدیه کرده است.
از دیگر آثار هنری سید مهدی شجاعی، قطعات ادبی اوست که در قالب چند کتاب روانة بازار نشر شده است. فیلمنامه‌های «بدوک»، «دیروز بارانی» و «پدر» کارهای سینمایی مشترک او با مجید مجیدی و فیلمنامه «چشم خفاش» و «قله دنیا» کارهای سینمایی مشترک او با بهزاد بهزادپور است. از دیگر فیلمنامه‌های سید مهدی شجاعی می‌توان به «کمین» و «آخرین آبادی» اشاره کرد که توسط کانون پرورش فکری کودکان ساخته شده‌اند.
شجاعی، در زمینه ادبیات مذهبی، باب تازه‌ای را گشود و قالبهای نوین داستان‌نویسی را در این عرصه تجربه کرد. کتابهای «کشتی پهلوگرفته»، «پدر، عشق و پسر»، «آفتاب در حجاب»، «از دیار حبیب»، «شکوای سبز»، «خدا کند تو بیایی» و «دست دعا چشم امید» حاصل تجربیات او در این زمینه است. ادبیات کودک و نوجوان بخش دیگری از فعالیتهای ادبی جدی و مستمر سید مهدی شجاعی به شمار می‌رود. او در این زمینه تاکنون به تألیف و ترجمه بیش از صد کتاب مبادرت ورزیده است. سرپرستی دایرةالمعارف امام حسین(ع) از دیگر فعالیتهای تحقیقی او به شمار می‌رود که تاکنون 10 مجلد آن منتشر شده است. او هم‌اکنون نگارش فیلمنامه سریالی شهید چمران را به پایان برده و فیلمنامه سریالی حضرت یوسف(ع) را در 26 قسمت نوشته است.
سید مهدی شجاعی ضمن عضویت در هیئت مدیره کانون پرورش فکری، هم‌اکنون مدیر مسئول انتشارات «نیستان» می‌باشد.

کتاب رزیتاخاتون و آیینه زار استاد هم خیلی خواندنی است

 

 

دکتر علی شریعتی از زبان پدر حسن رحیم پور ازغدی

پیرامون دکتر علی شریعتی

علی ، فدا بود

27 خرداد 1385

گفتگو با: حیدر رحیم‌پور

اشاره:

«نویسنده منتقد»، استاد «حیدر رحیم‌پور» همان‌قدر که کوبنده می‌نویسد شنیدنی هم خاطره می‌گوید. ساعتی، در منزل پذیرای ما بود، تا خاطرات دوستی عزیز را بازگوید. سؤالهای ما هم‌سطح بیان شیوای استاد نبود و حذف شد.

*****

اولین آشنایی من با علی روز انتخابات وکلای مشهد سال 1328 بود. من اعلامیه کوچکی داده بودم که مؤتلفة اسلامی فقط به دو شاگرد مکتب اسلام، شیخ محمود حلبی و استاد محمدتقی شریعتی رأی می‌دهند؛ ولی او به جای شیخ محمود برای «ثابت» رئیس کارخانه قند فعالیت می‌کرد. من که از بازرسان بودم، به استاد شریعتی گزارش دادم و استاد به‌وسیلة من به علی پیام داد که یا تو به خانه برو یا من می‌روم.
او 15 ساله و عضو انجمنهای اسلامی دبیرستانها و رفیق مرحوم دکتر سامی بود و من 17 ساله و کوچک‌ترین عضو هیئت مؤسس مؤتلفه اسلامی بودم. بعد از این جریان با هم قهر کردیم و قهر بودیم.

***
نهضت مقاومت ملی سال 33، بعد از کودتای 28 مرداد که همه گروههای سیاسی شکست‌خورده و منفعل شده بودند؛ نهضت مقاومت ملی تأسیس شد و مرا شیخ محمدتقی جعفری و آیت‌ا... حاج سید جوادی و آیت‌ا... شبستری به جمعیت دعوت کردند، ولی مطمئن هستم پشت پرده این دعوت یا استاد شریعتی یا احمد‌زاده و یا بازرگان بودند.
من و علی، دوباره روبه‌رو شدیم، هنوز به خاطر ماجرای انتخابات، نیمه قهر بودیم؛ خوش و بش کردیم، او 21 ساله و من 23 ساله بودم ولی هر دو پیر سیاسی شناخته می‌شدیم.
بعد از یکی دو جلسه حسابی رفیق شدیم. مدتی بعد هر دو اتفاق کردیم که این نهضت چیزی بارش نیست؛ که به آن دل ببندیم. علی از آن به بعد بیشتر به دانشجویان پرداخت و با مهندس بازرگان که مشغول تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان بود همکاری بیشتری داشت. تا اینکه در دستگیری گروهی اعضای نهضت، علی هم دستگیر شد.

***
علی بورسیه فرانسه قبول شده بود، استاد شریعتی خیلی نگران بود، مدتی بعد با خوشحالی به من گفت، علی عجیب رو به کتب دین آورده و از من خواسته تعداد زیادی کتاب برایش بفرستم.

***
کانون نشر حقایق دینی بیشتر اوقات بسته یا نیمه تعطیل بود. رفقای کانون و استاد شریعتی و دیگران، به طور پراکنده هم را می‌دیدیم. شب قرار شد رفقا بیایند خانه ما و وقتی هم می‌آمدند، سور الزامی و اجباری بود. من عصر آن روز مغازه یکی از رفقا بودم، علی با کسی که آنجا بود، تلفنی صحبت می‌کرد.
گوشی را گرفتم، گفتم: علی رفقا امشب خانه ما هستند، تو هم بیا، گفت: امشب نمی‌توانم، یک دختر و پسر دانشجو، عقد کرده‌اند، خیلی هم فقیرند، می‌خواهم امشب ببرمشان و یک چلوکباب بدهم و راهی‌شان کنم به حجله، ولی هر جور باشد سر شب خودم را می‌رسانم.
استاد شریعتی، قدسی، امیرپور و سررشته‌دار آمده بودند، بعد از نماز علی آمد، بقیه گفتند: این از کجا فهمیده؟ گفتم: این سوری است، خودش می‌فهمد.

***
کتاب تشیع علوی ـ تشیع صفوی تازه درآمده بود؛ شروع کردم به انتقاد از علی؛ ـ استاد شریعتی سرش را پایین انداخته بود و گوش می‌داد، دوست داشت از علی انتقاد کنیم ـ گفتم: علی تو چقدر «مجلسی» را می‌شناسی که این چرتها را می‌نویسی، گفت: ا‍‌َووووو به مرجع تقلیدشان اهانت شده، علی شریعتی پیش مجلسی کی باشد؟ گفتم: خوب که چی؟ گفت: ولی مجلسی پیش امام من کی باشد؟ گفتم: چرا؟ گفت: «این روایت را مجلسی نقل می‌کند:
یک کسی می‌نویسد، خلیفه در مدینه روبه‌روی عربی ایستاد و گفت: جان تو در دست من است یا خدا؟ گفت: تو خر کی هستی؟ دست خداست‌‌ ـ بقیه‌اش را هم خودش درست می‌کرد ـ خلیفه شمشیرش را کشید و طرف را کشت. بعد از آن با امام من روبه‌رو می‌شود ـ حضرت باقر(ع) یا صادق(ع) ـ امام در جواب همین سؤال می‌فرمایند: جان من دست خداست ولی اگر تو نکشی بهتر است، ما با هم قوم و خویش هستیم و... و انعامی هم می‌گیرد.» بعد علی گفت: خوب این‌طوری باید با امام من صحبت کند؟
علی بلند شد و چون به من گفته بود که می‌رود، من آمادگی داشتم. دنبالش رفتم، در راهرو به علی گفتم: خدا شاهد است، اگر یک دوره رسائل و مکاسب خوانده بودی، ننگت می‌کرد از این حرفها بزنی. گفت: پس معلوم شد، همه بدبختی تو همین رسائل و مکاسب بوده!!
دو نفری بلند خندیدیم و اینهایی که داخل اتاق بودند، مجانی خندیدند. گفتم: خوب چرا این چرتها را می‌نویسی؟ گفت: خدا کند ساواک هم به خریت تو باشد، گفتم: خوب که چی؟ گفت: اگر احساس کنند که من با روحانیت مخالف‌ام، می‌توانم حرفهایم را بزنم، من به مجلسی چه کار دارم؟ من با این وسیله می‌خواهم شریعتمداری و دیگر آخوندهای درباری را لنگ کنم. باید به وسیله مجلسی یک مفری داشته باشم، اگر بگویم شریعتمداری که صبح می‌برند و پوستم را می‌کنند.
گفتم: خوب تکلیف این چرت و پرتها چه می‌شود؟ گفت: خوب تو بردار و درست کن، گفتم: بابات آن‌جاست برو بابات را مسخره کن، من کتابهای تو را یکی یکی جمع کنم و پایش بنویسم، این مطالب غلط است؟!
گفت: نه مستدرک بزن، گفتم: خوب می‌اندازند دور، من هم می‌شوم مثل بقیه که می‌نویسند. گفت: آقاجان، تو بنویس، پایش هم بنویس علی شریعتی، که اگر دوستان پرسیدند بگویم درست است و اگر ساواک پرسید، بگویم به من مربوط نیست، فلانی نوشته است!!!
علی رفت و من برگشتم به اتاق، استاد شریعتی گفت: «شما، اینجا با هم دعوا می‌کنید بعد می‌روید بیرون و شروع می‌کنید به خندیدن، من خیال کردم علی قهر کرد و رفت.» جریان را گفتم، استاد گریه کرد و گفت: ببین این پسر چقدر خالصانه کار می‌کند؟ من بارها توجه کرده‌ام، اشکالات عمده آقای مطهری به علی هشت تاست، شما را هم دیدم که چهار‌ ـ پنج اشکال به علی وارد کرده‌اید. ولی به جان خودت و علی من شانزده اشکال دارم و همه را هم به علی گفته‌ام.
می‌گوید: بابا، تو چرا این‌طوری هستی؟ من این همه کتاب نوشته‌ام، شانزده اشکال زیاد است؟ خوب برو بگو علی اشتباه نوشته، علی غلط کرده اینها را نوشته، اصلاً سواد نداشته. آن‌قدر این بچه پاک بود که حتی به آقای شیرازی، امام جمعه مشهد گفته بود، شما هر غلطی را که در کتابهای من می‌بینید بنویسید، بعد من می‌نویسم هر چه آقا گفته‌اند درست است.
مدتی بعد از آن با مطهری رفته بودند، خدمت محمدرضا حکیمی و به او وکالت داده بود که همه کارهایش را اصلاح کند.

***
جلسه پرسش و پاسخی در دانشگاه آزاد بود، یک عده از متحجرین و انجمن حجتیه‌ها آمده بودند. یک کافر در دنیا گیر آورده بودند به نام علی شریعتی، گفتم: آقا جان این‌طوری نمی‌شود. شما بروید اشتباهات علی شریعتی، انحرافش، اغلاطش را جمع کنید و به من بدهید، من هم مال فیض کاشانی، صاحب تفاسیر صافی و مصفا و اصفا را جمع می‌کنم تا ببینم کدام بیشتر است.

***
عروسی یکی از فامیل که با من و مطهری و شریعتی قوم و خویش بود، من و مطهری چند ساعتی با هم بودیم. از او پرسیدم: چرا این‌قدر با علی خشن برخورد می‌کنی؟ عین همان حرف را که دکتر در مورد آخوندهای درباری گفته بود، گفت: اصلاً بحث علی نیست، من که دائم به خانه پدرش رفت و آمد دارم، با خودش هم که رفیق‌ایم، بحث من این است که شاخه‌ای در حال درست شدن است ـ مجاهدین خلق را می‌گفت‌‌ ـ که خود را به علی می‌چسبانند، علی هم چیزی نمی‌گوید، من مجبورم با علی این‌طور برخورد کنم؛ که آنها افشا شوند.
یعنی مطهری، شریعتی را فدای خط مکتبی خود می‌کرد. علی هم خود را فدا می‌کرد تا ارتجاع را بشکند.
علی آدم نبود، فدا بود. فدایی نبود، فدا بود. فدای جامعه و اسلام و مردم.

***
تازه از زندان آزاد شده بود و آمده بود مشهد. خیلی ملول بود، دلیلش را پرسیدم، گفت: اینها مرا ول کرده‌اند که ضایع کنند. نوشته‌هایی از من که ابدا‌ً مورد نظرم نیست، توی روزنامه‌ ـ به خاطرم نیست کیهان یا اطلاعات آن زمان ـ چاپ می‌کنند. نمی‌توانم اینها را در ایران جواب بدهم، خیلی ناراحت بود و ما فهمیده بودیم که تصمیم به کوچ گرفته است. حتی این قضیه را به استاد هم نگفته بود.

***
سه روز قبل از سفر برنگشتن علی، باز رفقا گفته بودند به خانه ما می‌‌آیند، در آن جلسه استاد شریعتی نیامدند و من بعدها فهمیدم این جلسه را علی برپا کرده است؛ البته نه آشکار بلکه پنهان و برای تودیع با دوستان تقریبا‌ً دو ساعت به غروب بود، باغچه‌ها را آب می‌دادم، دیدم کسی می‌گوید: آی یا الله خودت را بپوشان مرد است. نگاه کردم دیدم علی است. علی قانونش این بود که مثلا‌ً وقتی می‌گفت ساعت هشت، یازده می‌آمد. حالا قرار است هفت بیاید، چهار آمده. گفتم واقعاً همان که خودت می‌دانی هستی!!! گفت: «فکر کردم می‌آیم اینجا، تا رفقا بیایند حاشیه‌‌های مفاتیح را نگاه می‌کنم، تو که اهل کتاب و مطالعه نیستی که کتاب داشته باشی!!!»
آمد تو و ما تا رفقا آمدند، حدود یک ساعت و نیم با هم بودیم. در حال صحبت، هر دو سیگار می‌کشیدیم.
ـ البته من بیست سال است، ترک کرده‌ام‌ ـ یک قوطی وینستون وسط بود، من سه تا کشیده بودم، نگاه کردم دیدم از پاکت بیست‌تایی فقط یکی مانده، آمدم بردارم از دستم چنگ زد، گفتم پسر‌بخش، دختر‌بخش هم که باشد، به من بیشتر رسیده بود؛ گفت این صندوق بیت‌المال است، هر کس باید به اندازه مصرفش بکشد.

***
آن‌شب من خیلی بیشتر از آن چیزی که برای شما لازم باشد، علی شریعتی‌شناس شدم. حرفهای خیلی خوبی بین ما رد و بدل شد. گفتم: علی زندان چطور بود، استفاده کردی؟ با تمام وجود گفت: خیلی. بعد پرسیدم: علی نظرت راجع به کتابهایت چیست؟ گفت: من که کتاب ننوشته‌ام؛ آن کویر که یک رمان است. آن یکی جنگ با منافقین است، آنهای دیگر هم همین‌طور ـ هیچ کدام از کتابهایش را امضا نکرد ـ اما اگر خدا یاری کند و یک فراغتی به دست بیاید، بعد معنی کتاب را می‌فهمی، که خدا را شاهد می‌گیرم اگر علی موفق شده بود فرار کند و او را نکشته بودند، کتابهایی نوشته بود که اسلام را تکان می‌داد.
از خاطرات زندان گفت: ‍‍«این شش ماه آخر عصر به عصر، روی برنامه خاصی شلاقم می‌زدند و می‌گفتند راضی شدی یا نه؟ از من می‌خواستند که بیا به جای خانم پارسا وزارت علوم و فرهنگ را قبول کن. می‌گفتم: من خانواده خودم را نمی‌توانم جمع کنم، شما بروید بی‌نظمی مرا در جامعه ببینید ـ راست هم می‌گفت، بد بی‌نظمی بود‌‌ ـ من فهمیده بودم که ساواک از مخالفت من با روحانیت دل کنده است. باز‌جویم می‌گفت: همه مخالفتهای تو بازی سیاسی است، آنها می‌خواستند با انتخاب من به وزارت مرا خنثی و دانشگاه و روشنفکران انقلابی را یکجا ببلعد. من می‌دانستم که اگر قبول می‌کردم و حاضر می‌شدم با شاه ببندم نخست‌وزیرم می‌کرد. و اگر با آمریکا می‌بستم، رئیس جمهور می‌شدم و اگر هیچ‌کدام از این کارها را نمی‌کردم مرا مثل پاپ، یک قدیس روشنفکری می‌کرد. آن‌موقع دیگر علی شریعتی نبودم و بعد از آن دانشگاه ضربه‌ای می‌خورد که پنجاه سال حرکت نمی‌کرد. این بود که مجبور بودم تحمل کنم و دائم طفره می‌رفتم. اواخر هم می‌گفتند: پدر‌سوخته، ما کاملا‌ً می‌دانیم؛ تو شاخه دانشگاهی خمینی هستی، منتها با این جور کارها ما را فریب دادی.»
بعد گفتم علی راجع به مجلسی چیزی می‌گویم که داشته باشی، بحث اشاعره و معتزله را طرح کردم و صحبتهای زیادی کردیم، یکدفعه دست به سرش زد و گفت: خاک بر سرم، کاش این مطلب را زودتر فهمیده بودم. گفت: خیلی فهمیدم؛ واقعا‌ً در این عالمها نبود که به جهلش تعصب داشته باشد.
آن شب گذشت و من بعدها فهمیدم که نقشه‌اش این بوده که به خارج برود.

***
چند شب بعد حدود ساعت نه و نیم شب، با دوستان بودیم، امیرپور گفت: الآن هواپیمای دکتر نشست، گفتم: علی رفت؟ گفت: بله با شناسنامه جعلی رفت. گفتم: علی رفت که کشته شود. مدتی بعد امیرپور از خانه‌اش تماس گرفت که بیا اینجا، رفتم دیدم گریه می‌کند، گفت: دیشب علی در لندن فوت کرده است، گفتم: نه فوت نکرده، علی را کشتند. کم‌کم رفقا خبردار شدند و با آنها که خارج بودند تماس گرفتیم. بلافاصله استاد شریعتی را بردیم خانه دامادش که مصون بماند.
به استاد گفتیم علی تصادف کرده و ما می‌خواهیم از اینجا با تلفن مرتب در تماس باشیم.

***
شاه می‌خواست جنازه را به ایران بیاورد و علی را خودی جلوه دهد ولی ما می‌خواستیم که از ایران برود. تا روزی که خبر دادند جنازه را به سوریه حرکت داده‌اند. آقای خامنه‌ای گفتند: اگر می‌شد، در روزنامه‌ای تسلیتی بگوییم خیلی خوب بود. من قبول کردم، رفتم دفتر روزنامه خراسان مسئول آگهیها حاجی بازاری‌ای بود که غیر از پول چیزی نمی‌فهمید. برادرم چهار راه شهدا ساختمانی می‌ساخت که از آنجا ـ‌ دفتر روزنامه خراسان خیابان خسروی بود ـ دیده می‌شد.
گفتم: آقا جان من یک دوستی دارم که فوت کرده، می‌خواهم یک اعلامیه قشنگ توی صفحه اول چاپ کنی، هر چه هم پول بخواهی می‌دهم، ببین آن ساختمان مال من‌است، نگاهی به ساختمان کرد، دید خوب شکاری هستم. بالاخره تسلیتی معمولی نوشتم که از نظر مفهومی بد نبود و از نظر ادبیات متوسط بود. نوشته را تأیید کرد. من هم آن موقع که آگهی پنج تا ده تومان بود، صد تومن دادم و گفتم: در یک صفحه خوب چاپ کنید. جوانی آنجا ایستاده بود، گفتم: همین حالا بدهید، خودم به چاپخانه بدهم، جوان را صدا کرد، گفت با ایشان برو، چاپخانه را نشان بده. در راه جوان مرا با اسم صدا کرد و گفت: دکتر شریعتی مرد؟ گفتم: بله، نشست به گریه کردن، گفتم: تو با ما هستی؟ گفت: بله، گفتم: می‌توانی کاری بکنی؟ گفت: بگو چه کار کنم. گفتم: من آگهی را همین‌جا عوض می‌کنم. تو فقط آنجا بگو آقا گفته‌‌اند این را چاپ کنید. قبول کرد. متن اعلامیه را عوض کردم:
«استاد محمدتقی شریعتی، سوگند به خدا بر اوجی که گرفته‌ای غبطه می‌خورم. شهادت فرزند تاریخ دکتر علی شریعتی را به پیشگاه پدر و مرشد او تبریک و تسلیت می‌گویم.
«حیدر رحیم‌پور»
رفتیم چاپخانه و من ده تومان هم به چاپخانه‌دار دادم و گفتم یک جای خوب چاپ کنید.
فردا صبح که روزنامه پخش شد، همة دستگاه دیوانه شده بودند. من فرار کردم و به خانه استاد رفتم، می‌دانستم آنجا شلوغ است و نمی‌توانند دستگیرم کنند.

***
با رفقا رفتیم خانه داماد استاد شریعتی، آقای خامنه‌ای روضه حضرت علی‌اکبر را خواندند، رفقا زار زار گریه می‌کردند. بعد فرمودند آگهی روزنامه را به استاد بدهیم، استاد روزنامه را که دیدند، رو به آقای خامنه‌ای کردند و گفتند: «آقا، کشتند علی را»؛ آقا گفتند: «بله، این افتخار نصیب شما شد و ایشان ماندگار شدند.»

(اصل گفت و گو در مجلۀ سوره شماره 17
http://www.iricap.com/magentry.asp?id=3251)